دیر زمانی ...
دیر زمانیست که فرهادها
لرزه فکندند به فولادها
دیر زمانیست که کر می شوند
بی سخن از گفته ی شمشادها
راز ونیاز گل و دلبر چه بود
سوخته شد گل ز لب باد ها
ابر ز عشق تو چنین می کند
اشک رها در پس فریاد ها
موج خروشان دل آرام گیر
قبل فنا دادن اجسادها